برو که باز دلت را به دلبری دیگربه هرکسی که گمان میبری کمی سرتربرو که عشق پشیمان شود از آمدنشکه ما دو روح جداییم، در دو تا پیکربگو به شعر که اینبار حالیاش بشودقرار نیست بیایی، قرار نیست اگر،دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو راقرار نیست که این روزهای شهریور…چقدر حرف نگفته میان پنجره ماندچه شعرهای سپیدی که توی این دفتر…برو که مرگ خودم را نشان من بدهیبرو که نیست نیازی به زخم این خنجرهمیشه آخر قصه بیآشیان ماندهستپرندهای که به امید شاخهای بهتربرو! دوباره هوایی نکن مرا ای عشقو فکر کن که از این جمع شاعری کمتر… ((رویا باقری)) -, ...ادامه مطلب
صبح هم خواب می ماند وقتی که من برای دوست داشتن تو سحر خیز می شوم ((رضا باقری فرد)) , ...ادامه مطلب