چرا رخ دلم از خون دیده میشوییبه جان رسید دل من ز جورت ای دلبرتو تا به کی کنی این سرکشی و بدخوییمرا ز درد غمت جوی خون رود از چشمبگو که از من خستهجگر چه میجوییبیا به چشمه چشمم نشین که هر ساعتتو در سراب دو چشمم چو سرو میپوییدلا تو تا به کی آخر ز تاب چوگانشبه سر دوان شده و بیقرار چون گوییرقیب گفت برو ترک عشق دوست بکنرقیب بیهدهگو را بگو چه میگوییمرا سریست فدای ره وفا کردمنگار من تو چرا این چنین جفاجویی-((جهان ملک خاتون))-, ...ادامه مطلب
به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست وفا مصاحب دیرینهٔ محبت ماست تو و خلاف مروت خدا نگه دارد به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست بسا گدا به شهان نرد عشق باختهاند به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست به دیگری نگذاریم ، مردهایم مگر نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست تویی که عزت ما میبری به کم محلی و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست به دعوی آمده بودیم چاشنی کردیم کمان ، تو نه به بازوی صبر و طاقت ماست هزار بنده چو وحشی خرید و کرد آزاد کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست ((وحشی بافقی)) , ...ادامه مطلب
تو ترکم کردی و من همچنان در شهر خواهم ماند که رسم عاشقی را بین مردم جا بیندازم ((محمد سلمانی)), ...ادامه مطلب
من قهوه را دوست نداشتم رنگ قهوه ای را هم آمدی و چشمانت، ویرانگر تمام فرضیه های من شد ((پرند آسترکی)), ...ادامه مطلب