خدا پدرم را براى سرزمين دورى آفريده بود
و مادرم را براى
روشنائى بهشت
و تو را
براى واژه ى مركب دلتنگى
تا ٣٦٥ معدنچى در دلم
مدام زمين و زمان راحفارى كنند
دلم كوچ كردوقتى فهميدم
عقربه هاى ساعت
در زمانهاى زنگ دارمى خوابند
و از اقتضاى طبيعتشان
نيش مى زند
و موريانه هاى لاكردار
با آرواره هاى سوزناكشان
يكى يكى خاطره ها را مى جوند
براى زوال عقل
تا تمام راههاى منتهى به مغزم را
مسدود كنند
دلم كوچ كرد وقتى فهميدم
در قمار عشق
تنها برنده ى گلهاى كاغذى نگاهت بودم
كه بيهوده
دفترچه شعرم را
اينقدرحجيم كرده است
جشنِ موفقيت هايت را
زودتر بگير
تا فكر مى كنى
لبخند رضايتمندى
از صداى قطعه قطعه شدنِ احساس
زيباترين سنفونى تسلاى توست.
-
شعر های باران خورده ....... برچسب : نویسنده : am-bibakd بازدید : 176