تکرارِ یک واژه را
میانِ نی نی چشمانم
پرسه میزند
باور نداری؟
ببین!
آغوشِ زخمی ام
بر شانه های غیرتت فریاد می زند
اما چه سود؟
سازِ ناکوکِ دستانت
مرا کُنجِ سیاه ترین
انزوای احساسی مُرده مصلوب کرده است
درونِ من
کِرمی هزار سر
سودای تو را
در من می بلعد
و با تارهای احساسم
ملودی کوچ می نوازد
آسمان می گرید
من دوباره به دنیا می آید
خیس ِ انتظار ،
غرق ِ سراب
دخترکی
به نام باران به رسم نفس…!
برچسب : نویسنده : am-bibakd بازدید : 35
شعر های باران خورده .......