دست هایم ...(الهه مستغاثی)

ساخت وبلاگ

 

jVvOX

 

دست هایم

به شاخه ی کوتاه درخت چنار

نمی رسید

که عروسک ها،

زبان مادری می دانستند

و باران را

تا زمانی دوست داشتم

که گنجشکان حیاط را

نترسانده بود!

روزی که

مشت هایت را باز کرده بودی،...

آن روز که اسارت،

از سر انگشت هایم

به شاخه ی کوتاه درخت چنار رسید

و زبان عروسک ها

ناگهان بند آمد،..

تازه فهمیدم

باران،

گنجشکان حیاط را

آزاد می کرد!!


((الهه مستغاثی))

 

KDRj1

شعر های باران خورده .......
ما را در سایت شعر های باران خورده .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : am-bibakd بازدید : 201 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 18:25

خبرنامه