درد یعنی.. که قید عادت را ...(مه زاد رازی)

ساخت وبلاگ

 

 

درد یعنی.. که قید عادت را

تو به مرغی که می پرد بزنی

درد یعنی.. به سینه ی آنکه

می پرستیش دست رد بزنی

درد یعنی.. بدانی عاشق توست

باز با این وجود شک بکنی

درد یعنی.. خودت به رفتن او

با همین دست ها کمک بکنی

درد یعنی که حس کنی دیگر

بوی تکرار می دهد تن تو

حس کنی او دلش نمی لرزد

دیگر از احتمال رفتن تو

تو به او فکر می کنی اما

در کنارش تو را نمی خواهد

تو به این فکر می کنی که چرا؟

واقعا او چرا نمی خواهد؟!

دست او را به دست می گیری

که دلش را تکان تکان بدهی

صاف زل می زنی به چشمانش

که خودش را به او نشان بدهی

دوست داری به خاطرش حتا

با رفیقان خود به هم بزنی

ساحل زنده رود را با عشق

دست در دست او قدم بزنی

درد یعنی.. کسی که سختت بود

بی نفس های او نفس بکشی

با تو کاری کند که پایت را

دیگر از زندگیش پس بکشی

درد یعنی.. ولش کنی.. بروی

فارغ از هرچه باید و شاید

تا نبینی به چشم خود که چطور

با نبودت کنار می آید...


((مه زاد رازی))

شعر های باران خورده .......
ما را در سایت شعر های باران خورده .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : am-bibakd بازدید : 361 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 18:29

خبرنامه