شبیه ابرهایی می شویم
سفید و سیاه
کوچک و بزرگ
شبیه صدای سکوت
شبیه کودکانی که زاده نشدند
و مردان و زنانی که مردند
باید گریست
بر دشتهایی
که بهار ریشه ای در خاکشان ننشست
و امیدی به زایش
در دلهایشان نبود
باید گریست
به سبزینگی نهال
به غمهای باغچه
به صبحهای بی طلوع
باد مارا میبرد
باد ما را میبرد
با بغضی در گلو
که سرمای هیچ حادثه ای
شروع بارشش نشد
صدای قناری از باغ دور می آید
صدای کرکس از کوه نزدیک
می توان بوی خاک را از گورهای سرد شنید
ما دیگر مهربان نیستیم
و صدای پاهایی که دور میشوند
چه نزدیک است!
((فریال معین))
برچسب : نویسنده : am-bibakd بازدید : 170