ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها ، وا شد ...(حسین منزوی)

ساخت وبلاگ

ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها ، وا شد

بهشت گمشده ، پشت دریچه ، پیدا شد

رها از سلطه ی پاییز در بهار اتاق

گلی به نام تو ، در بازوان من ، وا شد

به دیدن تو ، همه ، ذره های من شد چشم

و چشم ها ،همه سرتا پا ، تماشا شد

تمام منظره پوشیده از تو شد ، یعنی

جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد

زمانه ریخت به جامم ، هرآنچه تلخانه

به نام توکه در آمیختم ، گوارا شد

فرشته ها ، تو و من را به هم نشان دادند

میان زهره و ماه ، از تو گفت و گوها شد

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم

به خنده خنده ی شیرین تو ، شکرخا شد

شتاب خواستنت ، این چنین که می بالد

به دوری تومگر می توان شکیبا شد ؟

امیدوار نبودم دوباره از دل تو

که مهربان بشود با دل من ، اما شد

تنت هنوز به اندازه یی اطافت داشت

که گل در آیینه از دیدنش شکوفا شد

قرار نامه ی وصل من و تو بود آن که

به روی شانه ی تو با لب من امضا شد

-
((حسین منزوی))

-

شعر های باران خورده .......

ما را در سایت شعر های باران خورده .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : am-bibakd بازدید : 118 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 0:22

خبرنامه