تو را میشناسم،
با همین چشم هایی که
پشت ویترین پنهان شدهاند!
چشم هایی که سالیان درازی است
با ضعف خویش سر میکنند،
و تصویر آدمها
یکی پس از دیگری در نظرشان تار میشود.
میشناسمت،
حتی اگر هیچ عینکی برای دیدنت نداشته باشم؛
حتی اگر تصویر تو چون دیگران در نظرم
تار یا محو شود، باز هم خیالی نیست؛
من سالها پیش تصویر تو را روی قاب عکس دلم
نقش زدهام تا بماند برای روزهای نیامدهای که
ممکن است چشم هایم
نایی برای دیدنت نداشته باشند.
سعی میکنم عطر تنت را در هوایم ثبت کنم،
تا نشانی باشد برایم،
برای تمام لحظاتی که ممکن است
بی همراهی دیدگانم به دنبالت باشم!
میدانی!
من معتقدم هر آدمی بوی خودش را دارد،
و چه کسی جز تو میتواند
بوی خودت را داشته باشد؟
تو را با صدای قدم هایت،
نوای زیبای صدایت، نقش زیبای چشمانت که
روزی بر پرده چشمان خاموشم خواهند نشست
و هر آنچه که
تو را از دیگران متمایز میکند، میشناسم.
((فاطمه قاسمی اسکندری هورزاد))
برچسب ها: فاطمه قاسمی اسکندری , هورزاد , اشعار فاطمه قاسمی اسکندری
شعر های باران خورده .......
ما را در سایت شعر های باران خورده .... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : am-bibakd بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 9 فروردين 1402 ساعت: 3:28