پلکهایم انعکاسِ نور را باور نکرد
مرگ آمد... آن شبِ دیجور را باور نکرد
مست و لایعقل شدم از خمرههایِ مِی ، ولی...
در نگاهت ، شاخهی انگور را باور نکرد
شهر "با آغوش تو" منرا تماشا کرده بود
شهر ، حالِ مردمِ مقهور را باور نکرد
از تو گفتم هر نفس با اینکه بعد از رفتنت...
اعتقادم ، زهرِ چشمِ شور را باور نکرد
دل به دریا میزدم با وحشت از قُلّابها
ماهیِ لببسته ، ظلمِ تور را باور نکرد
عشق را اقرار میکردم به اصراری و دل...
اعترافاتِ منِ مجبور را باور نکرد
من که مأمورم به احیا کردنِ لبخندِ تو
ذهنِ لبهایت... منِ معذور را باور نکرد
-
-
شعر های باران خورده ....... برچسب : نویسنده : am-bibakd بازدید : 149